ranjname

ساخت وبلاگ
یه جا خوندم که نوشته بود : ترس برابر مرگه. بنظر من اره درسته. اون لحظه که ترسیدی که همه چیو از دست دادی مطمئن باش واقعاً همه چیو از دست دادی. حالا این ترس به نظر من یه تضاد، چه میدونم، یه سپر دفاعی داره. امید! اره امید مخالف و دشمن ترسه. تا وقتی امید داری ینی بازم فرصت هست. من خیلی امید داشتم. نمیدونم توهم امید بود یا واقعاً امید بود؟ ولی حالم روبراه بود چشم انتظار بودم. تا وقتی آدمیزاد چشم انتظار باشه به نظر من امید هم هست. امید به اینکه اون بالایی بخواد و تو کسری از ثانیه همه چی از این رو به اون رو بشه. یه بنده خدایی به یه بنده خدای دیگه میگه طناب داری؟ میگه اره. میگه من لازم دارم بهم قرضش میدی؟ میگه نه نمیتونم. روش ماست پهن کردم. با تعجب میگه مگه میشه رو طناب ماست پهن کرد؟ میگه من اگه نخوام بهت طنابمو بدم ماست که هیچی روش دوغ هم میتونم پهن کنم. من اینجا بود که فهمیدم خیلی از نتونستن های زندگیمون نخواستنه نتونستن نیست. امروز این لحظه که دروغه. چند روزی هست که فهمیدم دیگه امیدی بهت ندارم. ازت قطع امید کردم. حس میکنم رها شدم. توی دلم پره از نا امیدی پره از پوچی. ته دلم اون ته تهش. یه پروانه س که داره جون میکنه. پروانه امیدو میگم. ته دلم این پروانه همون جور که جون نداره دیگه حتی روی پاهاش وایسه داره با آخرین نفس و زورش بال میزنه تا شاید جرقه امید توی دل این ناامید خاموش نشه. ولی میدونی من امروز با این حالم فهمیدم امید واهی، امید الکی، توهم داشتن امید از نا امیدی بدتره. امید بستن به چیزی که میدونی قرار نیس بشه. اون بالایی قرار نیس برات بخواد. نمیگم باهات لج کرده باشه یا خسیس باشه و بهت نده ها نه. به صلاحت نیست که بهت نمیده. برات احسن الحالشو گذاشته کنار. امید بستن به نمیشه هایی ranjname ...ادامه مطلب
ما را در سایت ranjname دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anguisheda بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 20:16

اشکال نداره. خداکنه همیشه خوش باشی. اشکال نداره که نیستی. من که نبودنت رو یاد گرفتم. من که خوب بلد شدم بدونِ تو بگذرونم. تا الان تونستم و بازم میتونم بدون تو باشم و میدونم روز به روز اوضاع و وضعیت بهتر از این میشه.کی دیده شب بمونه؟ کی دیده اوضاع بد بمونه؟ لرزش دستام خوب میشه. بغض تو گلوم تموم میشه. حرفایی که باید به تو بگم و تو نیستی که بشنوی رو تهش اینه که مینویسم دیگه. به دیوار میگم به سقف میگم. کم حرف شدنم، لاغر شدنم، بی ذوق و انگیزه شدنم، ساکت و صامت شدنم. گریه های بدون دلیل و الکیم، لرزش صدام دستم مردمک چشمام، نرسیدنم به تو، به گور بردن خیلی از آرزوهام، دلتنگی های همیشگیم. برای من مهم نیست برای توهم مهم نباشه. من میدونی به چی خیلی اعتقاد دارم؟ به اینکه آدمی که میگه دردت به جونم خودش میشه درد برات. خودش میشه بغض توی گلوت. خودش میشه علت اصلی نابود شدنت. ولی حالا که دارم جون میدم. دیگه حالا که رفتی دیگه برنگردیا. خدای منم بزرگه. خواستم بهت بگم بدون هرجایی رفتم، هرکاری کردم، با هرکی بودم، تو همیشه کنج ذهنمی. تو همیشه با منی. ولی دیگه وقتشه بری. بری پی اون زندگی که برای خودت ساختی. این روزا میگذره. خدای من. خدایی که یار بیکسونه خیلی بزرگه. تو برو و خوش باش. منم خودمو گول میزنم که خدا برای من بهترشو خواسته و تو حتماً صلاح من نبودی که از زندگیِ من رفتی و تو بروت نیار منم به روم نمیارم که از تو بهتر برای من وجود نداره. دیگه بالا بریم و پایین بیایم دیگه وقتِ خدافظیه. مهم نیس چقدر کشش بدم، مهم نیس چقدر طول بکشه؟ رفتنی باید بره. هرچی زودتر بهتر. هرچی کشش بدی فقط دردش بیشتره. منم میتونم ظاهرمو حفظ کنم. نگران که نیستی نه. ولی عذاب وجدان هم نداشته باش. بدیه داستان میدونی چیه؟ من حتی ن ranjname ...ادامه مطلب
ما را در سایت ranjname دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anguisheda بازدید : 100 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 20:16

میدونی یه جا خوندم نوشته بود که جدایی همیشه پروسه دردناکیه، زمانبره و پررنجه! هرچی مدت باهم بودن، تعداد خاطره ها زیادتر باشه، به همون اندازه باید درد بکشی. درست مثِ یه اعتیاده. هرچی مدت زمان مصرفِ مواد مخدرت زیادتر باشه؛ به همون ترتیب میزان درد کشیدنت بیشتره. سختی بیشتری برای پاک شدن باید تحمل کنی. جدایی با این همه رنجی که گفتم یه وقتایی از هرموقع دیگه واجب تره. مهم نیست قراره دیگه هیچ وقت یه همچین حسی رو تجربه کنی یا نه. مهم نیست که تا چن وقتِ احتمالاً طولانی دهنت قراره صاف شه. مهم نیس که تا مدتها بازم صددرصد طولانی قراره از عالم و آدم بدت بیاد و پاچه ی هرکی میاد طرفتو بگیری. مطمئن باش می ارزه به این که نفهمی روزا چطوری میگذره و شبا با بغض بخوابی و صبح ها با بالش خیس از خواب بیدار شی. مهم نیس بهت قول میدم ارزشش رو داره اگه بی اشتها شی، وزن از دست بدی، تو خیابون با دیدن یه پیراهن مشابه، یه بوی عطر آشنا دست و دلت بلرزه، پات سست شه میخ شی به زمین. ارزش داره حس کنی داری از دست میری. مهم نیس اگه وسط جمع صمیمی ترین آدما، همونایی که همیشه بهت خوش میگذره احساسِ غریبی کنی. هیچ کدوم اینا اهمیت نداره اگه قراره حالت خوب شه. اگه قراره از یه رابطه سمی نجات بدی خودتو. میدونی چرا؟ چون ارزششو داره از دست یه رابطه یه طرفه فرار کنی. چون تو لایق دوست داشتنی. لایق اینی که دست و دلشون برات بلرزه. لایق اینی که لحظه لحظه هارو دنبال کنن برای یه ثانیه با تو بودن. لیاقتشو داری. میفهمی چی میگم؟ تو لایق اینی که برات ساعتها زیر بارون وایسن چشم انتظارت. ساعتها تو ترافیک بمونن واسه دیدنت. میدونی تو ارزششو داری که بهت بها بدن قدر بودنتو بدونن. شکرگذارِ بودنت باشن. داشتنت که به کنار. میدونی هرچی زودتر عجله ک ranjname ...ادامه مطلب
ما را در سایت ranjname دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anguisheda بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 14:39

این روزا میتونم بگم همزمان هم بهترین روزهای زندگیمه و هم بدتریناش. البته خداروشکر. بابت خیلی چیزای خوب و بدی که در جریانه. چون خوباش که لطفشه و بدیاش هم قطعاً من الان بد میدونمشون و یه روزی میفهمم به صلاح من بوده. چون خالق من با این همه بزرگی و عظمت و رحمان بودنش که بدِ من رو نمیخواد. نه که من بنده خوبی باشما. نه! ابداً! من پُرم از گناه و سیاهی ولی از قدیم گفتن دنیا رو خوبا میگرده. و اینکه من امروز سرپام و دارم این روزا رو میگذرونم و چیزایی رو دارم قدرشو نمیدونم ولی آرزو و حسرتِ خیلیاس و دارم با بهترین شرایطِ نوعِ خودم زندگی میکنم زرنگی و بچه پرو بودن و تر و فرز بودنِ من نیس. ما یه مُشت گِل رو چه رو به این حرفا؟ اون خداس که از روح خودش بهمون داده و نان استاپ مثل بابایی که هوای بچه شو داره که با کَلِه شوت نشه رو زمین ، یه دستشو گذاشته پشت ما و با یه دست دیگه ش دستمون رو گرفته. خواستم بگم مرسی که منِ لجوج رو هواشو داری. هِی پا کوبیدم زمین هی گریه کردم هی نق زدم. منو به خواستم نرسوندی. شُکر. حتماً مطمئنم یه حمکتی بوده. دلمو سوزوندن. پُز داشته هاشون رو بهم دادن. میدونی که من حسود نیستم ولی آدم که هستم دل که دارم. از شانس خوب یا بد نمیدونم ولی از لطفِ تو یه دل مهربونشم دارم. خواستم بگم دلم از بنده هات خیلی گرفته. تو که همیشه صدامو شنیدی. اونی که اولین نفر اشکامو به خنده هام تبدیل کرده تو بودی! الانم میدونم دستت رو از پشتم بر نمیداری و اونی یکی دستتم چفتِ دستامه اگه حکمتته و نتیجه ش به صلاحمه به دلم و خودم و ذهنم و روحم صبر بده. تا اینجاش پا به پام با قدمای مورچه ایم اومدی. سایه ت یه ثانیه از سرم کم نشده مثه یه کوه پشتم وایسادی میدونم به اسمت قسم میدونم. ولی این درد این حجم از سنگی ranjname ...ادامه مطلب
ما را در سایت ranjname دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anguisheda بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 17 آبان 1401 ساعت: 13:53

کاشکی خدا برامون کاری کنه. برای نجاتمون از این وضعیت معجزه کنه. یا دستمونو بگیره و ببره جاییکه هیچ کس نمیشناسه و رهامون کنه از این همه درد. یا یهو دستشو بزاره رو شونمون و بگه پاشو هرچی دیدی، هرچی بهت گذشته خواب بوده. خواب که نه. کابوس بوده. دیگه میدونی من و تو به اندازه کافی تاوان دادیم. بنظرم دیگه سبک شدیم. بار گناهامون ریخته. دیگه نوبتی هم باشه نوبت ماست. که بخندیم که خوش باشیم که لذت ببریم. میدونی من با این سنی که از خدا گرفتم میتونم بگم فقط انگشت شمار روزایی بوده که لذت بردم. زندگی کردم. بقیه ش روزا و شبایی بوده که عمراً فکر میکردم بگذره. میدونی کاشکی تا جوونیم تا وقت هست تا انرژی و انگیزش هس. تا وقتی که امید داریم، برسیم. به همدیگه. به خواسته هامون. به جواب تلاشامون. به پاداش صبر کردنمامون. به نتیجه نذرها و دعامون. نمیخوام دوس ندارم وقتی برسم که دیره. که دیگه مزه رسیدن رو نمیفهمم کاشکی وقتی برسیم که چشامون میتونه اینچ به اینچ ، سانت به سانت رسیدن رو تماشا کنه. نه اینکه وقتی برسیم که دیگه چشامون سو نداره. دستامون جون نداره. پای موندمون وقتِ رفتنشه. سرِ پیری رسیدن بنظرم میتونه از نرسیدن بدتر باشه. کاشکی الان اره دقیقا همین الان که چشام له له دیدنتو میزنه. همین ثانیه که قلبم ثانیه ای از تپیدن برات دست برنمیداره. همین لحظه که به امید داشتنت برای ابد حاضرم برم هرجا که تو هستی، کاشکی همین الان خدا بهمون نگاه کنه. الان که نفسام به نفس نفس افتاده. کاشکی الان دست بکشه رو سرم. روی سرت! بگه بچه ی من! فرزندم. خیلی عالی از پس همه چی بر اومدی. من دیدم درداتو. شنیدم حرفاتو. پا به پات بودم باهات خندیدم. باهات گریه کردم. احسنت بهت. یا به زبون خودمون بگه دمت گرم که انقدر صبور بودی. مرسی ک ranjname ...ادامه مطلب
ما را در سایت ranjname دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anguisheda بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 17 آبان 1401 ساعت: 13:53

حس میکنم چند وقتیه با یه حسی ، چیزی دقیق نمیدونم چی ولی هرچی که هست ، بیشتر از توانم درگیرم. زندگی به نظرمن میتونه پر از بالایی و پایینی باشه. میتونه به عرش اعلاء برسونتت و ممکنه یه روزایی با شدتی که حتی نتونی رو پات وایسی پخش زمینت کنه. یه چیزی که من بارها و بارها به خشن ترین و متفاوت ترین حالت از زندگی یاد گرفتم این'>اینه که میگذره. میدونم ممکنه یه لحظه هایی جون بِکَنی تا رد بشه. میدونم شاید شبایی باشه که هر ثانیه ش به سال بکشه تا صبح بشه ولی چیزی که میدونم ازش میتونم با اطمینان برات بنویسم رفیق؛ اینه که میگذره. یادت میاد؟ بیرون بودی رستوران بودی، کافه بودی، جشن بودی، مهمونی یا هرجایی که خوش بودی رو یادت بیار؟ تموم نشد؟ کی دیده ساعت بمونه؟ کی دیده عقرب گیر کنه؟ حالا ممکنه دیرتر یا زود تر به نظر بیاد. ممکنه زجرکش بشی تا ساعت بگذره یا نه انقدر بهت خوش بگذره، درگیر خنده هات که اصن نفهمی چطوری بهت گذشت تا ساعت رد شد؟ ولی اگه عمرت، نفس ها و خواست خدا که فردا رو ببینی مطمئن باش صبح میشه'>میشه این شب! باز میشه این در! تو فقط کافیه صبر داشته باشی! و این جمله رو بچسبونی به آیینه دلت: به همون لحظه که شادی گذشت، غم هم میگذره...! بوقت شانزدهم آبان ماه سال یک هزار و چهارصد و یک شمسی - پاییز 1401 ranjname ...ادامه مطلب
ما را در سایت ranjname دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anguisheda بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 17 آبان 1401 ساعت: 13:53

من که اشتباه خیلی بزرگی کردم و هرروز دارم عذابشو میکشم ولی مگه میشه درست نشه؟ مگه میشه مادر مهربان به فکر فرزندش نباشه ، وقتی خار تو دست بچه میره مادره بیشتر عذاب میکشه عذابی که از درد دست بچه هم بیشتره ، پس مطمئناً خالقم به فکر من هست ، از حال و روزم خبر داره ، میبینه من و ، میشنوه صدامو پس همه چیو درست میکنه که خار تو دستم نره غذاب نکشم. روزی که دیدمت خیلی خوشم اومد ازت ، بچه بودم یکم، عقل امروز رو نداشتم ، ولی به شرایط طوری رقم خورد که تو یه جای دور افتاده با تنهایی زیاد زندگی کنم، فقط درگیر کار و کار و کار... یکی اومد با دروغ هاش، با رفتار های خوب، دنیایی رو نشون داد که خیلی خوب و قشنگ بود ، سریع شروع کردم که زودتر برسم به اون دنیا ، ولی همش پوچ بود، همش دروغ و فریب بود، دنیایی رو برام ساخت که برعکس اون دنیا که به من نشون داده بود ،بود. سفر کردم به گذشته ، دیدم گذشته من خیلی قشنگ بود، پوچم نبود، واقعی بود همه چیز ، یک بار رفتم سمتش؛ بهش همه چیرو گفتم ولی نتونست کنار بیاد و پسم زد. بعد از فاصله ها دوباره رفتم سمتش ، یک قدم برداشت به سمتم ، دیوانه وار عاشقش شدم ، دیدم زندگی اینه نه اون ، دنیایی رو تو این شرایط برام ساخت که توش همه چیز بود ، آرامش ، امنیت ، لذت ، خنده های از ته دل ، زیبایی و.... هر چیز که خوبه. اسیرم نکرد ولی اسیرش شدم ، دوستم داره ولی عاشقش شدم ، طوری که تمام عشق ها دنیایی یک طرف این عشق یه طرف دیگه!به قول خودش با حرفات گولم میزنی ولی نه گولت نمیزنم واقعا دوستت دارم ، دوست دارم جون بدم برات که حتی یک دقیقه بیشتر بخنده ، وقتی میخنده خندم میگیره ، از ته دلم شاد میشم ، وقتی باهاشم دنیا خیلی برام کوچیک میشه ، اصلا دنیا رو حساب نمیکنم ، انگار فقط من و او و خدامو ranjname ...ادامه مطلب
ما را در سایت ranjname دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anguisheda بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت: 8:13

اینو برای تو می نویسم ! از هر کدوم سرسری رد شدی این یکیو با دقت بخون !اوایل خدا میدونه همه چی اذیتم میکرد از کلید روی در گرفته تا یه بشقاب اضافه که براتو میذاشتیم روی سفره ! خیلی طول کشید خیلی شبا نخوابیدم یا اگه خوابیدم ثانیه به ثانیه شو دعا کردم که ببینمت ! اما نشد واسه من خیلی سخت گذشت ، کافی بود یه شلوغی از سطح مجاز بره بالاتر مث بمب رو سرشون خراب می شدم ... اخه میدونی من خیلی لوس بار اومدم ... میدونم خب معمولش اینه که همه بچه ها تو بچگی نازشون رو میکشن ، حرف حرف اوناس ولی واسه من اینجوری نبود برای من خیلی خوب بود من از اون دسته بچه ها بودم که وقتی کل آشپزخونه رو بهم ریخته بودم و کل پر های تو بالشت ها رو ول داده بودم تو خونه وقتی مامانم با کلی عصبانیت که رنگ پوست سفیدشو قرمز کرده بود سرم داد میزد و انگشتش رو تهدید وار سمتم تکون میداد ، بدو بدو میومدم پشتت پناه می گرفتم و تو با خنده ما رو هم از جدا میکردی ، یا روزایی که چیزی طبق خواستم نبود و میزدم زیر گریه منو رو شونه هات سوار میکردی و دور خونه و حیاط انقدر میگردوندی که خنده هام اشکای رو صورتمو خشک کنه ... اون موقع ها فقط 5 یا 6 سالم بود ... امروز ، تو این لحظه کل چیزایی که از اون دوران یادمه دیگه واضح نیست ... اون موقع ها فک می کردم تو برای همیشه قهرمان من میمونی ولی همیشه اون جوری که فکر میکنی نمیمونه ! صدای خنده هام درست یادمه ولی لحظه هاش اینکه کی بود رو یادم نیست .الان بهترم ، راه خودمو برای آروم کردنم پیدا کردم ، دیگه سردرگم نیستم ولی روزا مجبورم یه مدل دیگه باشم تقصیر کسی نیست که تو منو ول کردی ، سره همین روزا خوبم سرحالم با همه سختیش میخندم اهمیت نمیدم که انگار رفتنت هم قلبو هم زندگیمو سوراخ کرده ، شده به نفس نفس ranjname ...ادامه مطلب
ما را در سایت ranjname دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anguisheda بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 13 شهريور 1401 ساعت: 2:46

میدونی دلم میخواد یه دفه دیگه شروع کنم. حس میکنم این یه دفه ای که زندگی کردم خیلی چیزارو گذروندم ولی ثانیه ثانیه اون چیزی که داشتم رو زندگی نکردم. دلم میخواد یه بار دیگه از اول شروع کنم و فراموش کنم غم تورو. دلم میخواد برگردم عقب خیلی عقب جوری که از این روزا دنده عقب فاصله بگیرم. برگردم به اون روزایی که قدرشو ندونستم و همش فکر کردم که همیشگیه ولی مث برق گذشت و الان حسرتش به دلمه به یکی از اون ثانیه ها برگردم و بیام هرجایی تو بگی بیام تا نزارم؛ کل زندگی خودتو نمیگم کل زندگی منو به گند بکشی. برگردم عقب با یه فیلم از این روزا بهت نشون بدم بگم میم بیا قدر این روزارو بدونیم. بیا ثانیه ثانیه این روزارو بزاریم روی سرمون. مگه چی میخوای دیگه؟ شاید من برات اصن کم ، بد ، زشت ولی حالِ آیندتو ببین؟ ببین چقدر قراره حالمون بد باشه؟ بیا برگردیم عقب ، بیا یه دفه دیگه باهم دوباره شروع کنیم. بیا همون روز اول اندازه امروز دوسم داشته باش. من بچگی کردم اون موقع ها ، تو بزرگم کن، تو تحمل کن تو باهام بساز. نزار فقط تو میتونی که نزاری حالِ من به این حال و روز تبدیل بشه. نزار امروزی قدر همو بدونیم که دیره. که دیگه وقت نیس. دیگه فرصتی نیس. بزار حالا که وقتش رفته همو دوس نداشته باشیم. چون اینجوری آدم بیشتر میسوزه. کاشکی برمیگشتم عقب به همون روزایی که برام انقدر پررنگ نبودی و من همونجا همه چی رو تموم میکردم. قبل اینکه همه چی انقدر جدی بشه. قبل اینکه سرنوشتم به نبودنت گره بخوره. حیفه ها؟ بیا برگردیم عقب بیا یه روز پاییزی باشه بیا دنبالم ، بیا تو راه برام حرف بزن. بیا دوتایی بخندیم به اتفاقای مسخره روزمون ، بیا دستمو مسخره کن که همیشه خدا خیسه بعدش بیا دور بزنیم حرف بزنیم بخندیم آهنگ گوش بدیم بیا همه چی رو ranjname ...ادامه مطلب
ما را در سایت ranjname دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anguisheda بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 13 شهريور 1401 ساعت: 2:46

اینو برای تو می نویسم ! از هر کدوم سرسری رد شدی این یکیو با دقت بخون !اوایل خدا میدونه همه چی اذیتم میکرد از کلید روی در گرفته تا یه بشقاب اضافه که براتو میذاشتیم روی سفره ! خیلی طول کشید خیلی شبا نخو ranjname ...ادامه مطلب
ما را در سایت ranjname دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anguisheda بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:17